ناخوانده مهمان
شب و روزم در کنار پنجره در انتظار در فراقت همه شب ها بوده ام،چشم انتظار
خشک شد چشمان من بر در و دیوار هم صدا شد با دلم،ساعت شماطه دار
پلک من بَد میپرد،خبری میدهدم خبر از مهمانی غم،خبر از آتش و آزار
چشم من صادق نبودی ،بی مروت سالها پیش آمده ،با همه ایل و تبار
گاهگاهی نمکی در کفش او میریزم شاید از اینجا رود، ناخوانده ،بی امید دیدار
شایدم مصلحت اینست که بیرون نرود شایدم باید بماند این رفیق، حافظ اسرار
قلمم جانی ندارد،آنقدر نامت نوشتم آنقَدَر کشیده ابرو،آنقَدَر چشم خمار
دفترم پر شده از خطهای روی خط از سیاهی،از نوشتن های بی انجام و پر تکرار
میشود با یک نگاهی (واله) را حیات بخشی که دگر نمانده قلبی،نه ورق،نه نایِ خودکار